شاید وقتی دیگر

روزانه های خانواده ی ما

شاید وقتی دیگر

روزانه های خانواده ی ما

19

به نام او...


سلامممم

ما بلاخره اسباب کشی کردیم. روز ۴ شنبه اسباب هامون رو از خونه مادر همسرم اوردیم خونه خودمون. ۲ روز تموم من فقط کار کردم. اولش که کلی خونه رو حسابی شستم. خوبی خونه اینه که تازه رنگ شده و حسابی تر و تمیزه. بعدش هم دیگه شروع کردم به جا به جایی وسایل. همسری هم خونه نبود چون باید به یکی از دوستامون تو جابه جایی اسباباش کمک میکرد.  خلاصه بعد از کلی کوفتگی و خستگی خونمون مرتب و تر و تمیز شد. پریشب هم رفتیم آیکیا و وسایلی که نیاز داشتیم رو برای خونه خریدیم. ولی خستگی این اسباب کشی حسابی تو تنم مونده. چون هم شنبه هم یک شنبه مهمون داری کردم. شنبه یکی از دوستامون که خانومش دو هفته رفته ایران با همسری رفته بود فوتبال و از اونجا اومدن خونه ما ناهار بخورن. یکی دیگه از دوستامون که یه نی نی ۹ ماهه دارن هم اومدن .آخر شبش هم برادر همسری با خانومش اومدن خونمون شب نشینی. یک شنبه هم مادر همسری و خواهر همسری و برادر و خانومش برای ناهار اومدن. ناهار هم با کمک همسر عزیزم جوجه کباب درست کردیم.

من دوشنبه صبح باید دانشگاه باشم برای ادامه کارهای آزمایشگاهم. برای همین الان که دارم اینا رو مینویسم تو قطار هستم به سمت شهر دانشجوییم ( قطارش وایر لس داره) . الان ساعت ۱۱:۱۰ شبه. این مدت میرم خونه یکی از دوستام. الان حسابی دلم گرفته و دل تنگ همسر جونم هستم. کاش زودتر این روزا تموم بشه . راستش دلم برای خونه گوگولیمون هم تنگ شده.  نمیدونم تو این ۵-۶ روزی که همسری رو نمیبینم چی کار کنم. میخوام حسابی کار کنم که زودتر آزمایش هام تموم بشه و برگردم به آغوش عشقم... همش یاد لحظه ای که تو ایستگاه ازش جدا شدم دلم رو میلرزونه....

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.