شاید وقتی دیگر

روزانه های خانواده ی ما

شاید وقتی دیگر

روزانه های خانواده ی ما

10

به نام او......


فصل فصل بهاره و همه جا شده مثل بهشت. این چند روز همش هوا آفتابی بود نه گرم بود نه سرد ولی باد زیادی میومد که آدم یهو سردش میشد. هوس کردم گل و گیاه بکارم. امروز رفتم سه تا گلدون کوچیک خریدم با تخم گشنیز و پیازچه و ریحون. میخوام بکارم ببینم چی در میاد. ولی چه کنم که امتحان دارم. دست و دلم به این کارا نمیره. خونه ام الان دیدنیه. اصلا نمیشه راه رفت. آشپزخونه هم که توش تقریبا میشه گفت ظرف تمیزی نمونده. دلم گرفته. دوست دارم زودتر امتحانام تموم بشه راحت بشم. ولی ۲۰ روز دیگه تازه تموم میشه.بعد از دو روز هم کار توی آزمایشگاه شروع میشه. حسابی سرم شلوغه. کاش امتحان نداشتم و از این هوای بهاری لذت بیشتری میبردم.

دعا کنین امتحانام خوب بشه.

9

به نام او


امروز تو متروی لندن دختر انگلیسیی دیدم که کیفی دستش بود از جنس گونی. جالبیش اینجا بود که  گونی برنج بود و روش به فارسی نوشته بود برنج درجه یک...... شک دارم خودش میدونست چی دستش گرفته!!

8

 به نام خدا

ساعت ۲:۱۰ نصفه شبه. خوابم نمیبره. تقصیر خودمه. عصر یک ساعت خوابیدم دیگه الان خوابم نمیبره.امشب دوستامون اینجا بودن. من آهنگ هایی که دوستشون داشتم و باهاشون خاطره داشتم رو یکی یکی براشون میذاشتم. واییییی خیلی برگشتم به قدیما.به همین یه سال پیش که با خواهرم و دوستم اینا رو تو ماشین گوش میدادیم و میخوندیم با هم. خیلی یهو دلم گرفت.دلم هوای اون روزای خوب رو کرد.

الان هم که دارم اینا رو تایپ میکنم آهنگ منو رها کن از این فکر تنهایی که تیتراژ آخر شب شیشه ای بود رو گوش میکنم. خیلی قشنگهههههه.همسرم تو اتاق خوابه و صدای نفس هاش میاد. از بیرون هم صدای عربده مردان مست میاد... من هم اینجا دلم گرفته.....

یه ماه دیگه این موقع به امید خدا امتحانام تموم شده. فقط امیدوارم خوب تموم بشه.

شنبه با دوستان رفتیم ایست بورن. لب دریا منقل زدیم و جوجه کباب و حسابی خوش گذشت.فصل بهاره و اینجا حسابی مثل بهشت شده. اینم یه نمونه اش. البته این عکس مال یک شنبه است که رفتیم ناهار رو تو پارک خوردیم.

خدایا کمکم کن.

مرسی

 

7

به نام خدا


دیشب مهمونامون تا ۱.۳۰ اینجا بودن. شب خوبی بودیم. دو تا زوج جوون بودیم کلی با هم خندیدیم و بازی کردیم. شام هم کوفته و سوپ جوی سفید با قارچ درست کردم. خوشمزه شده بود. کوفته هام هم وا نرفت خدا رو شکر.

امرو صبح هم که همسری رفت لندن و تا جمعه نیست. من هم قراره مثلا تو این ۲ روز ۳۵۰۰ لغت از یکی از پروژه هام رو بنویسم. تا الان که ساعت دو ظهره حدود ۴۰۰ تاشو نوشتم. اگه بشه امروز میخوام به ۲۰۰۰ تا برسونمش. ( اگه تنبلی بذاره)

دوست دارم زودتر این روزا بگذره. امتحانام رو بدم و راحت بشم. احساس میکنم زندگیم یه جورایی ثبات نداره. البته بعد از عروسی بهتر میشه ایشالله. قراره از سپتامبر بریم به کل لندن زندگی کنیم. از یه جنبه هایی خوبه و ما زندگیمون به ثبات میرسه ولی خب بدی های خودش رو هم داره. ولی بازم بهتره. ایشالله زودتر این روزا به خوبی تموم بشه.

دیشب با دوستم سایتهای دوخت لباس عروس رو زیر و رو کردیم. هنوز مدل خاصی به نظرم نیومده. یه سایت هم پیدا کردیم که لباسهاش هم خوشگل بود ولی تک نبود  ولییییییی قیمتش عالی بود گرونترینش ۲۰۰ دلار بود.

خیلی قاطی پاتی شددددد

اصلا کسی اینجا رو میخونه آیااااااا؟؟؟؟

6

به نام خدا

از آخرین باری که نوشتم حدود ۳ ماهی میگذره.خیلی دوست دارم منظم اینجا بنویسم تا حالا هم چندتایی وبلاگ داشتم ولی نمیتونم. این بار میخوام شروع کنم و امیدوارم بتونم منظم بنویسم.

اینقدر اتفاقای مهم این مدت افتاده که حد نداره ولی بعضی هاش خیلی بد بوده و اصلا دوست ندارم بهش فکر کنم.ولی بعضی هاش هم خیلی خوب بوده و خاطره انگیز.حدود دو هفته رفتم ایران از هفته دوم عید تا ۲۶ فروردین.الان یه هفته اس که برگشتم.۱ ماه دیگه هم امتحانام شروع میشه و فعلا در حال درس خوندن و پروژه نوشتن هستم . عروسیمون هم به امید خدا افتاد آخرای مرداد.

از صبح که بیدار شدم رو پروژه ام کار کردم و امشب هم مهمون دارم. میخوام شام کوفته درست کنم. تو ایران یه بار درست کردم اینجا اولین باره میترسم خراب کاری کنم.

عاشق آهنگ Desert rose هستم.مخصوصا از وقتی معنی شعری که میخونه رو میفهمم. الان دارم گوشش میدم.....