شاید وقتی دیگر

روزانه های خانواده ی ما

شاید وقتی دیگر

روزانه های خانواده ی ما

21

به یاد او...

 

همسری دوشنبه صبح رفت. من الان شهر دانشجویی م هستم و الان دانشگاهم. امروز آزمایش هام تموم میشه. شاید امشب برگردم ل.ن.د.ن.  دلم حسابی گرفته. همسری هم که نیست دیگه خیلی دل و دماغ ندارم. اینجا هم که همش هوا ابریه. ولی سعی میکنم خوب باشم و به روی خودم نیارم. توی این یک سال و دو ماهه که عقد کردیم خیلی شده بود که از هم دور باشیم ولی همش در تماس بودیم .از دوشنبه من دیگه صدای عشقم رو نشنیدم. دلم تنگه.

همین...

 

20

به نام او....


 

خب بلاخره من بعد از مدت ها میتونم بنویسم. چون این چند وقته تو دانشگاه هستم و خب فونت فارسی هم که ندارم. امروز لب تاپم رو برداشتم با خودم اوردم. الان هم تو آزمایشگاه هستم و دارم کار میکنم.

وایییی که این دور بودن از همسری چقدر برام سخته. واقعا سخت و آزار دهنده است. دلم حسابی براش تنگ میشه. هفته پیش خیلی کار آزمایشگاهم فشرده بود. برای همین حتی ویکند رو م باید کار میکردم. ولی یه جوری جور کردم که یک شنبه صبح برم ل.ن.د.ن و دوشنبه صبح برگردم. ولی متاسفانه سوار قطار اشتباهی شدم بس که گیج بودم و مجبور شدم یه بلیط جدید بخرم و خلاصه ساعت ۱.۳۰ رسیدم ل.ن.د.ن و همسری نازم اومده بود دنبالم. کلی تو ایستگاه بغلم کرد.

واییییییی من عاشق پاییزم.اینجا انقدر خوشگل شدهههههه که حد نداره. همش دوست دارم قدم بزنم و از پاییز خوشگل لذت ببرم. ولی حیف که همسری نیست و منم از صبح زود تا شب تو آزمایشگاهم. ولی صبحا از خونه دوستم تا دانشگاه ۲۰ دقیقه پیاده راهه. تو همین فاصله سعی میکنم حسابی لذت ببرم. صبحا که تو راه میام دانشگاه با ام پی تری پلیر زیارت آل یاسین رو گوش میدم با صدای فرهمند آزاد. واییی میتونم بگم محشره. خیلی بهم روحیه وانرژی میده.

امروز قراره کارم رو زودتر تموم کنم. آخه قراره تمام ویکند رو برم ل.ن.د.ن. هوررااا. امشب هم تو ل.ن.د.ن مهمونی دعوتیم. خونه یکی از دوستام که نی نیش تا یه ماه دیگه میاد. نمیدونم چجوری میتونه ممونی بگیره. من هر دفیه میبینمش دست میزارم رو شکمش تکونهای نینی رو حس میکنم. عاشق این کارم.

دیگه این که همسری دوشنبه میره آم.ریکا اونم کجاش؟؟؟ ها وا یی. برای کنفرانس میره. منم قرار بود برم ولی وقتم برای ویزا گرفتن کم بود. خیلی افسرده ام. ولی در هر صورت نمیتونستم برم چون کار آزمایشگاهم مونده. و تا اون موقع تموم نمیشه. نمیخوام بهش فکر کنم چون خیلی افسرده میشم. دلم برا همسری یهه دنیا تنگ میشه. حالا الان هم از هم دوریما ولی خب بازم میدونم ۱.۳۰ اگه بشینم تو قطار بهش میرسم. ولی ها وا یی تا اینجا ۲۴ سااااعت فاصله داره. خدایا عمر همه دوری ما رو پایان بده.

خب دیگه من برم به آزمایش هام برسم. تو پست بعدی یه چندتا عکس از پاییز اینجا میذارم.

19

به نام او...


سلامممم

ما بلاخره اسباب کشی کردیم. روز ۴ شنبه اسباب هامون رو از خونه مادر همسرم اوردیم خونه خودمون. ۲ روز تموم من فقط کار کردم. اولش که کلی خونه رو حسابی شستم. خوبی خونه اینه که تازه رنگ شده و حسابی تر و تمیزه. بعدش هم دیگه شروع کردم به جا به جایی وسایل. همسری هم خونه نبود چون باید به یکی از دوستامون تو جابه جایی اسباباش کمک میکرد.  خلاصه بعد از کلی کوفتگی و خستگی خونمون مرتب و تر و تمیز شد. پریشب هم رفتیم آیکیا و وسایلی که نیاز داشتیم رو برای خونه خریدیم. ولی خستگی این اسباب کشی حسابی تو تنم مونده. چون هم شنبه هم یک شنبه مهمون داری کردم. شنبه یکی از دوستامون که خانومش دو هفته رفته ایران با همسری رفته بود فوتبال و از اونجا اومدن خونه ما ناهار بخورن. یکی دیگه از دوستامون که یه نی نی ۹ ماهه دارن هم اومدن .آخر شبش هم برادر همسری با خانومش اومدن خونمون شب نشینی. یک شنبه هم مادر همسری و خواهر همسری و برادر و خانومش برای ناهار اومدن. ناهار هم با کمک همسر عزیزم جوجه کباب درست کردیم.

من دوشنبه صبح باید دانشگاه باشم برای ادامه کارهای آزمایشگاهم. برای همین الان که دارم اینا رو مینویسم تو قطار هستم به سمت شهر دانشجوییم ( قطارش وایر لس داره) . الان ساعت ۱۱:۱۰ شبه. این مدت میرم خونه یکی از دوستام. الان حسابی دلم گرفته و دل تنگ همسر جونم هستم. کاش زودتر این روزا تموم بشه . راستش دلم برای خونه گوگولیمون هم تنگ شده.  نمیدونم تو این ۵-۶ روزی که همسری رو نمیبینم چی کار کنم. میخوام حسابی کار کنم که زودتر آزمایش هام تموم بشه و برگردم به آغوش عشقم... همش یاد لحظه ای که تو ایستگاه ازش جدا شدم دلم رو میلرزونه....

18

به نام او....

سلامممم

من الان کلی روحیه ام قویه و شادم. اولا بگم که امروز نمره هامو گرفتم و اگه یکی از درسا رو پاس نمیکردم نمیتونستم فوق لیسانس بگیرم و بهم یه مدرک پایین تر میدادن. ولیییییی همه رو با نمره های خوب پاس کردم. خدایا شکرتتتتتتت. وای خیلی استرس کشیدم ولی خدا رو شکر همه چیز عالی بود. فقط کلی نذر و نیاز کردم که باید انجامشون بدم.

دیگه این که ما بلاخره ماشین خریدیییییییییم. هورااااااا. کلی خوشحالم. تونستیم با قیمت مناسب یه ماشین خوب بگیریم. منم اولین کاری که کردم این بود که یه قرآن کوچیک گذاشتم توش که ایشالله همیشه سالم بریم و بیایم باهاش. اینم ماشین گوگولی !!

امشب خواستگارای خواهر بزرگه میان. هرچند فکر کنم تا الان دیگه اومد باشان. دعا کنین هرچی خیره پیش بیاد.

همسری یکی از مدارکش رو گم کرده بود خدا رو شکر امروز پیدا کرد. خدایا مرسیییی امروز روز خوبی بود برامون.

اگه خدا بخواد هفته دیگه اسباب کشی میکنیم.

این روزا همش تو اینترنت دنبال وسایل خونه ام. البته اینجا خونه هاش اکثرا مبل و وسایل چوبی و یخچال و گاز و ماشین لباسشویی رو داره. من باید جاروبرقی و کتری برقی و ماکرویو و اتو و میز اتو و تلویزیون بخرم.

خدایا شکرت برای همه چیزای خوب.