شاید وقتی دیگر

روزانه های خانواده ی ما

شاید وقتی دیگر

روزانه های خانواده ی ما

32

به نام او.....


حدود 2 ماهی هست که یکی از دوستام دختر یک سال و 4 ماهش رو میاره 3 روز تو هفته من نگه میدارم. دوستم خودش دانشگاه داره.

من با وجود این بانوی کوچک خیلی سرم گرم شده. خیلی هم بهش وابسته شدم. اولا که تجربه ام کمتر بود خیلی ازم وقت و انرژی میگرفت. ولی الان باتجربه تر شدم و کلی بلد شدم چه جوری باهاش برخورد کنم. اینقدر دوستش دارم که حد نداره. عاشق دست و پاهای کوچولو و تپلشم. حس میکنم اندازه یه آدم بزرگ حرفامو متوجه میشه. منم مثل آدم بزرگ باهاش برخورد میکنه. همه چیز رو براش توضیح میدم جاهایی که لازم باشه باهاش جدی برخورد میکنم و اینقدر خوب حرف گوش میده که حد نداره.

خلاصه این که این دختر جیگر باعث شده که من به فکر بچه بیافتم. مخصوصا که الان نسبتا بیکارم.

یک شنبه هم تولد یک سالگی بچه ی یکی از دوستام بود. دیگه اینقدر خوردیم و خندیدیم که حد نداشت. به ما بیشتر از بچه ها خوش گذشت.

این روزها هم حسابی دنبال یه دوربین عالی هستیم که تقریبا حرفه ای هم باشه و بتونیم عکس های عالی بگیریم. دعا کنین یه دوربین خوب گیرمون بیاد.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.