شاید وقتی دیگر

روزانه های خانواده ی ما

شاید وقتی دیگر

روزانه های خانواده ی ما

33

به نام او.....


صبح بعد از نماز صبح نخوابیدم. ساعت 7.30 تا 9 صبحانه خوردم و قهوه ی تلخ دیدم و وبگردی و فیسبوک گردی کردم. ساعت 9 دیدم هوا برفیه و منم خیلی دلم میخواد برم بیرون و یه کم هوای تازه بهم بخوره. چرخ خرید رو برداشتم و پیش به سوی فروشگاه. آروم آروم راه میرفتم که لیز نخورم. سوز بدی میومد. شالم رو تا رو صورتم کشیده بودم. نزدیک فروشگاه خانوم همسایه رو دیدم. اونم از خرید بر میگشت. گفت که یه جا کار دار و برمیگرده دم فروشگاه با هم برگردیم خونه. سریع رفتم قسمت میوه ها و سبزیجات. (آخه من عاشق میوه و سبزی هستم) یه بسته هویج برای آب گرفتن. تره فرنگی ها رو دیدم و هوس آش زد به سرم. یه بسته تره فرنگی....دو بسته اسفناج یکی برای سالاد یکی برای آش. یه بسته سیب...انگور....نارنگی....آخ آخ خوب شد دیدم کرفس رو تو سبد چرخ این آقا. داشت یادم میرفت...اینم کرفس....زیتون....ماست کم چرب...کلم بروکلی...گوجه فرنگی.....صندوق

با خانوم همسایه برگشتیم.... تند تند وسایل آش ترخینه رو مهیا کردم....ترخینه ها گذاشتم تو آب داغ تا از هم باز بشن.... یه تره فرنگی رو ریز خورد کردم....عدس رو بار گذاشتم....یه بسته اسفناج رو ریز خورد کردم.....

دو تا پیاز بزرگ برای پیاز داغ فراوون....و یه همسر شکمو که منتظر آشه

من همینم.....یه زن 24 ساله پر از روزمرگی......


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.