شاید وقتی دیگر

روزانه های خانواده ی ما

شاید وقتی دیگر

روزانه های خانواده ی ما

39

یا حی

یه کتاب گرفتم از کتابخونه. The day by day Pregnancy Book

هر روز از 280 روزی که حامله هستی رو توضیح داده و دساتور عمل های غذایی و ورزشی و سلامت و خلاصه کلی دستور های مفید داره. از رو این کتاب 127 روز دیگه مونده به بدنیا اومدن نی نی گوگولو.

الان دارم ماه ششم ریحانه بهشتی رو هم به دستوراتش عمل میکنم.

حال عمومیم خیلی خوبه خدا رو شکر و ویارهام تموم شده و انرژیم برگشته و خلاصه این سه ماه وسط خیلی به ادم میچسبه. خیلی خیلی از بارداریم لذت میبرم. با هر حرکت نی نی کلی قربون صدقه اش میرم. دلم پر میکشه که براش لباس بخرم. زیرپوشای کوچولو...جورابای فسقلی...سرهمی های خوشگل....وایییییی

خدایا شکرت.... به خاطر همه چیز....

38

یاحی

امروز نی نی 5 ماهه شد. یعنی 5 ماهه که دارم با خودم حملش میکنم. 5 ماهه که هرجا رفتم اونم اومد. خیلی هم نی نی پربرکتی بود. 3 ماه پیش یه سفر رفتیم ایران که وجود ایشون و برکت حضورشون ختم شد به سفر قم و مشهد و در کمال ناباوری سفر حج عمره. اونم تو ماه رمضون که سفرا 20 روزه است. خلاصه اینکه حسابی عاشقش شدم. 3هفته هست که تکوناش رو کامل حس میکنم. خیلی ریز و کوچیک ولی اینقدر محکم میزنه که از روی شکم هم معلومه. باباش که عاشق لگداشه. فقط شبا موقع خواب یه کم اذیت میشم. وقتی تو خواب میوفتم رو شکمم اونچنان لگد میزنه که حتما بیدارم میکنه.

روزای خوبی رو میگذرونیم. با هم میریم پیاده روی....خرید....میریم پارک....آهنگ گوش میدیم....قرآن گوش میدیم...خلاصه نهایت استفاده از این روزای قشنگ پاییزی رو میبریم. آره دیگه اینجا دیگه پاییز شده....

هنوز هم جنسیت نی نی معلوم نیست. 3 هفته دیگه وقت دارم برم سونو. برای همین تاحالا هیچی براش نخریدم. جز یه عروسک جق جقه که روزی که فهمیدم باردارم برای بابایی خریدم.

دیگه همینا....

37

سلام دوستای گلم

خیلی بده که دیگه نمیام بنویسم. آخه انگیزه ای نداشتم. ولی الان یه انگیزه کوچولو دارم.

یه انگیزه کوچولو که ۵ هفته هست که تو دلم لونه کرده. یه نی نی ناز که الان فقط اندازه یه هسته سیبه.

وای اگه بدونین چه هیجانی دارم. راستش ما سه ماه بود که دیگه برنامه ای نداشتیم واسه نی نی دار شدن. که با عقب انداختن پری و سنگین شدن بیش از حد س.ی.ن.ه هام گفتم یه تست بکنم. هیچ وقت اون لحظه ای که علامت Pregnant رو دیدم فراموش نمیکنم. بغض. گریه. خوشحالی. غصه. هزار تا حالت های مختلف داشتم.

واییییی هنوزم باورم نمیشه یه کوپولوی پنج هفته ای تو شکممه. عزیزممممم. مامانی فداش بشه

بچه ها خیلی برام دعا کنین. دعا کنین صبور باشم و بتونم واسه گلم مامان خوب و واسه شوشو هم همسر خوبی باشم.


36

به نام او.....

این روزا همش desperate housewives نگاه میکنم. تقریبا تمام زمان بیکاریمو پر کرده. الان وسط های فصل دو هستم. خیلی از سریالش خوشم اومده. من کلا انسان جزیی نگری نیستم. ولی از وقتی این سریال رو نگاه میکنم خیلی توجهم نسبت به طرز لباس پوشیدن و جواهرآلات این خانومها جلب شده. و همین موضوع باعث شده که فعلا جو گیر باشم و تو خونه مرتب و شیک و آرایش کرده بگردم. همسری هم از این موضوع به شدت استقبال کرده و دائما در حال قربون صدقه رفتنه.


توی این حراج ها ی سال نو هم رفتم از لاسنزا ( مارکش تو دبی هم هست. لباس زیر و لباس خواب میفروشه) چند دست لباس خواب خوشگل و جینگول خریدم. البته دوتا هم لباس راحتی تو خونه خریدم. قیمتاش خیلی خوب شده بود.

امسال تو حراجها خیلییییی خرید کردم. یه جورایی به شدت جیب درد و عذاب وجدان دارم.

دوست دارم عکس خریدامو بزارم. ولی نمیدونم کار درستی هست یا نه.

برامون دعا کنین و کلی انرژی مثبت بفرستین لطفا. همسری 5 شنبه یه قرار خیلی مهمی داره.

دوستتون دارمممم


35

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.