شاید وقتی دیگر

روزانه های خانواده ی ما

شاید وقتی دیگر

روزانه های خانواده ی ما

24

به نام او...


وای کلی حرف داشتم بیام بزنم ولی نمیدونم چرا خیلی حوصله نمیکنم بیام بنویسم. همش میام مینویسم میزنم ثبت موقت. نمیدونم همش فکر میکنم خوب نمینویسم. درحالیکه از روز اول برای خاطره نویسی اینجا رو باز کردم ولی نمیدونم چرا حسش نمیاد.

روزای آرومی رو میگذرونیم خدا رو شکر.

فردا داریم میریم ت.رک.ی.ه. سفر تفریحی با دوستامون میریم. از مسافرت که اومدم میخوام حسابی بچه خوبی باشم و مرتب بنویسم.

دوستتون دارم.

23

به نام او....

یه جورایی از سرمای اینجا خسته شدم. کاش فقط سرد بود. همش باد میاد. بادهای شدید. تو خونه هم وقتی آشپزی میکنم دم میکنه. اگه پنجره باز نکنم خونه مرطوب میشه و رو دیوار و کنار پنجره ها باکتری در میاد. اگه هم پنجره باز کنم یخ میکنیم. ولی مجبوری دیگه باز میکنم. اینقدر اینجا بیل گاز و برق زیاد میاد که همش شوفاژها خاموشه. فقط گاهی روشن میکنیم. من که تو خونه با کفش روفرشی و ۳ لایه لباس راه میرم. لباس ها رو هم که میشورم هر کاری میکنم خشک نمیشه. تا یه هفته همین جوری مرطوبه. آخر سر با اتو خشک میکنم. محوطه هم ندارم که بخوام لباس پهن کنم.....به خدا قدر ایران رو بدونین. همیشه شوفاژها روشن. خونه گرم....

این ویکند دوست داشتم کلی خوش بگذرونیم. امروز که بیخود گذشت. امیدوارم فردا خوش بگذره. میخوام فردا بعد نماز صبح نذارم همسری بخوابه. بریم حسابی بدوئیم. فردا عصر هم دوست دارم برم دیدن دوستمون که نی نی به دنیا آورده. یه پسر گوگولیه. عکش رو دیدم. از همین الان عاشقشم. براش اینو خریدم. برای بچه های زیر یک ساله که حرکات دست و پاشون رو ورزش میده.

الان شیرینی کشمشی پختم. همین الان فر رو خاموش کردم. بوش خونه رو برداشته. همسری رو که از خواب بیدار کرده. بریم بزنیمش به بدن تا داغه.

 

 

22

به یاد او....


یه مدت که دور میشی از نت دیگه سخته نوشتن.

راستش این مدت که نبودم چند تا دلیل داشت. یکیش اومدن همسری از آ.م.ر.ی.ک.ا بود. بعدشم من یه هفته رفتم ایران. بلاخره تونستم یه جوری جور کنم که عروسی خواهری رو برم. خیلی عالی بود خدا رو شکر.همه چیز. هم جشنشون هم آقای دامادمون.

الان یک هفته است که برگشتم. همه چیز خوبه خدا رو شکر.

دیگه چی بگم؟؟؟

راستی آزمایش هام هم تموم شد و الان در حال نوشتن تز هستم.البته خیلی جدی هنوز شروع نکردم. ولی تو همین هفته باید دیگه جدی شروع کنم.

( وای یکی از دوستام قرار بود فردا نینیش به دنیا بیاد ولی الان دردش شروع شده. همین الان فهمیدم. دعا کنین لطفا)

من هنوز هیچی برای این نینی نخریدم. چی بخرم؟؟؟؟ راهنماییم کنین لطفا.

وای دیگه نمیتونم بنویسم. بس که هیجانی شدم. برم دعا کنم براش. ایشالله با یه پست طولانی برمیگردم.

 

21

به یاد او...

 

همسری دوشنبه صبح رفت. من الان شهر دانشجویی م هستم و الان دانشگاهم. امروز آزمایش هام تموم میشه. شاید امشب برگردم ل.ن.د.ن.  دلم حسابی گرفته. همسری هم که نیست دیگه خیلی دل و دماغ ندارم. اینجا هم که همش هوا ابریه. ولی سعی میکنم خوب باشم و به روی خودم نیارم. توی این یک سال و دو ماهه که عقد کردیم خیلی شده بود که از هم دور باشیم ولی همش در تماس بودیم .از دوشنبه من دیگه صدای عشقم رو نشنیدم. دلم تنگه.

همین...

 

20

به نام او....


 

خب بلاخره من بعد از مدت ها میتونم بنویسم. چون این چند وقته تو دانشگاه هستم و خب فونت فارسی هم که ندارم. امروز لب تاپم رو برداشتم با خودم اوردم. الان هم تو آزمایشگاه هستم و دارم کار میکنم.

وایییی که این دور بودن از همسری چقدر برام سخته. واقعا سخت و آزار دهنده است. دلم حسابی براش تنگ میشه. هفته پیش خیلی کار آزمایشگاهم فشرده بود. برای همین حتی ویکند رو م باید کار میکردم. ولی یه جوری جور کردم که یک شنبه صبح برم ل.ن.د.ن و دوشنبه صبح برگردم. ولی متاسفانه سوار قطار اشتباهی شدم بس که گیج بودم و مجبور شدم یه بلیط جدید بخرم و خلاصه ساعت ۱.۳۰ رسیدم ل.ن.د.ن و همسری نازم اومده بود دنبالم. کلی تو ایستگاه بغلم کرد.

واییییییی من عاشق پاییزم.اینجا انقدر خوشگل شدهههههه که حد نداره. همش دوست دارم قدم بزنم و از پاییز خوشگل لذت ببرم. ولی حیف که همسری نیست و منم از صبح زود تا شب تو آزمایشگاهم. ولی صبحا از خونه دوستم تا دانشگاه ۲۰ دقیقه پیاده راهه. تو همین فاصله سعی میکنم حسابی لذت ببرم. صبحا که تو راه میام دانشگاه با ام پی تری پلیر زیارت آل یاسین رو گوش میدم با صدای فرهمند آزاد. واییی میتونم بگم محشره. خیلی بهم روحیه وانرژی میده.

امروز قراره کارم رو زودتر تموم کنم. آخه قراره تمام ویکند رو برم ل.ن.د.ن. هوررااا. امشب هم تو ل.ن.د.ن مهمونی دعوتیم. خونه یکی از دوستام که نی نیش تا یه ماه دیگه میاد. نمیدونم چجوری میتونه ممونی بگیره. من هر دفیه میبینمش دست میزارم رو شکمش تکونهای نینی رو حس میکنم. عاشق این کارم.

دیگه این که همسری دوشنبه میره آم.ریکا اونم کجاش؟؟؟ ها وا یی. برای کنفرانس میره. منم قرار بود برم ولی وقتم برای ویزا گرفتن کم بود. خیلی افسرده ام. ولی در هر صورت نمیتونستم برم چون کار آزمایشگاهم مونده. و تا اون موقع تموم نمیشه. نمیخوام بهش فکر کنم چون خیلی افسرده میشم. دلم برا همسری یهه دنیا تنگ میشه. حالا الان هم از هم دوریما ولی خب بازم میدونم ۱.۳۰ اگه بشینم تو قطار بهش میرسم. ولی ها وا یی تا اینجا ۲۴ سااااعت فاصله داره. خدایا عمر همه دوری ما رو پایان بده.

خب دیگه من برم به آزمایش هام برسم. تو پست بعدی یه چندتا عکس از پاییز اینجا میذارم.